15اردیبهشت

ساخت وبلاگ

صبح خواب و فیلم سلام بمبعی و عصر با آبجیا دور هم بودیم
نمیدونم چرا با شنیدن حرفای پری دل زده شدم 

***

کف پایش، روی پدال گاز ذق ذق می کرد، عقربه کیلومتر شمار با لرزه های مداوم به چپ و راست می رفت. نگاهی به ساعت ماشین انداخت، 3 دقیقه دیگر... 

 گرگ پیر، سه روز بود که نتوانسته بود غذایی برای توله های کوچکش تهیه کند. دیگر جان و قوه شکار رفتن هم نداشت. به لبه اتوبان رسید با اضطراب به چپ و راست نگاره کرد. دو نقطه نورانی به سرعت نزدیک می شدند. "می توانم قبل از رسیدنشان، رد شوم..."

صدای برخوردی شدید در بیابان پیچید. 

خورشید که به وسط آسمان رسید، هیچ کس نمی توانست تشخیص دهد، لاشه ای که وسط اتوبان متلاشی شده است، مربوط به چه جانوری است...

نوشته شده در  ۱۳۹۶/۰۲/۱۶ساعت 8:8  توسط Mos Ta Fa 

6 خرداد...
ما را در سایت 6 خرداد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fchesh2cheshb بازدید : 78 تاريخ : دوشنبه 8 خرداد 1396 ساعت: 10:26